سایت بی وجــــــــــدان دوچرخه پیر
درباره بی وجـــــدان
دوستان ممل اتمی
آخرین مطالب بی وجـــــدان
لینکستان بی وجـــــدان
دیگر موارد
 

                                   

یپسرک وقتی مرا در کنار پدر بزرگش ديد خيلی خوشحال شد و سوار من شد . من از اينکه از ديدن من خوشحال شده بود شاد بودم. من و پسرک با هم روزهای خوبی داشتيم . من او را به مدرسه می بردم و با هم بر می گشتيم . با هم به پارک می رفتيم . ولی زمانه خيلی زود گذشت ، پسرک بزرگ شد و من کهنه و فرسوده شدم.

ديگر مثل قبل سرحال نبودم . چرخهايم فرسوده شده بود . دسته فرمان هم کنده شده بود و پسرک هم اينقدر بزرگ شده بود که ديگر نمی توانست سوار من شود . يک روز پدر پسرک با يک دوپرخه نو به خانه آمد ، آن شب مرا در کنار درب کنار بقيه زباله ها گذاشتند. از اينکه کنار زباله های بدبو بودم خيلی ناراحت بودم . کاش هيچوقت در کارخانه مرا درست نکرده بودند.

 شب ماموران مرا همراه بقيه زباله ها بردند. در يک محل مرا و بقيه مواد پلاستيکی و فلزی و چوبی را از بقيه زباله ا جدا کردند. قسمتهای پلاستيکی و فلزی مرا از هم جدا کردند. ما ها را به يک کارخانه بزرگ بردند و ما را شستند و بعد وارد يک جای خيلی داغ شديم از گرما بيهوش شدم .

وقتی چشمانم را باز کردم قيافه ام تغيير کرده بود و در دست پسرکی بودم . داخلم را پر از آب کرده بود و گلها را آب می داد. بله من يک آبپاش زيبا شده بودم و تازه معنای بازيافت زباله را فهميدم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : جمعهبرچسب:,

 
موضوعات بی وجـــــدان
برچسب ها
نویسندگان
آرشیو مطالب
امكانات جانبي
سایت بی وجــــــــــدان